خدا روزی رسان است اما سرفه هم نیازه
23 آبان 1396 توسط مرآت المومن
فردی شنیده بود که خدا روزی رسان است و به همین دلیل کنار مسجد معتکف شد تا خدا روزی او را برساند. ساعت ها گذشت و صبح به شب رسید و خبری نشد. فردای آن روز نیز به همین منوال غروب شد و مرد از فرط گرسنگی ناتوان شد. گرسنگی امان از مرد برده بود. ناگهان درویشی از راه رسید و و در گوشه دیگری از مسجد سفره خود را پهن کرد و شروع به خوردن غذای خود کرد. مرد دید که درویش در حال خوردن است و اگر کاری نکند همه غذا را میخورد. مرد چند بار سرفه کرد و درویش که متوجه مرد شده بود غذا را به مرد تعارف کرد. مرد هم که گرسنگی تاب او را برده بود از مختصر تعارف درویش استفاده کرد و شکمش را سیر کرد. درویش که حال مرد را دیده بود شرح حالش را پرسید و مرد نیز داستان را تعریف کرد.
درویش هم به مرد گفت درست است خدا روزی رسان است اما سرفه ای هم نیاز است.